«با قواعد خودتان زندگی کنید»
در این کتاب به شما یاد می دهم که چگونه بازی زندگی تان را به روش خود پیش ببرید.
وقتی یاد بگیرید چگونه بازی کنید، آن گاه می فهمید که موانع ایجاد شده در بازی هیچ اهمیتی ندارند و شما برنده می شوید. شما می توانید تخته ایی طراحی کنید که نردبان های آن از مارهایش بیشتر باشد. می توانید بر همه چیز مسلط شوید. هنگامی که در کنار یک مار قرار می گیرید قادر خواهید بود راهی برای پرش از آن پیدا کنید. می خواهم به شما بفهمانم که بسیاری از مارهای اطراف تان در واقع زاییده ی فکر شماست.
چه بسا بیشتر نردبان هایی که بالا رفتن از آنها سخت به نظر می رسد ولی در عمل به آن سختی نیست. می خواهم راه هایی را به شما نشان دهم که با استفاده از آنها بتوانید با مشکلات زندگی دست و پنجه نرم کنید.
البته تمام ما در هر مرحله ی از رشد نیازمند یک الگوی کامل برای هدایت و راهنمایی در زندگی مان هستیم. در واقع ما از بچگی نمی خواهیم کسی به ما امر و نهی کند و زیر ذره بین والدین از بچگی باشیم. بکن و نکن والدین اذیت مان می کند دوست داریم از بچگی در دنیای خودمان باشیم و موجب نگرانی های پدر و مادر می شویم. در واقع هر انسانی از بچگی می خواهد به نوعی خودش را ابراز کند مثلا بچه از بچگی با جیغ و گریه جلب توجه می کند و از نظر خود کودک کارها عادی است و از نظر دیگرون تعجب آور است. و در آخر فرزندان از بچگی تسلیم محیط اطراف و خواسته های والدین می شوند و هیجانات و ماجراجویی ها رو کنار گذاشته و به زندگی که دیگران برای آنها می خواهند راضی می شوند. و کودک صعود از نردبان و هیجانات رو کنار می گذارد و به این فکر می کند که رفتارش چه تأثیری بر دیگران می گذارد. و ممکن هست خودش رو قبول نداشته باشد و باید اعتماد نفس داشته باشد به توانایی هایش. و به مرور عمر و زندگی کودک در نتیجه خواسته های دیگران را به خواسته های خودش ترجیح می دهد، خجالتی بار می آید و بیشتر وقتش برای دیگران می شود. او به ایده های خوبی می رسد ولی ترجیح می دهد روی آنها سرپوش بگذارد. چون از بچگی هیجانات بچه را سرکوب کرده اند. و آدم انزوا طلب و گوشه نشین و ممکن هست افسرده شود که سخت با دیگران ارتباط برقرا کند. اگرچه ذاتا شجاع و ماجرا جو و پرجنب و جوش کودک هست ولی فکر اینکه مبادا دیگران او را تأیید نکنند (از کودکی چون پدر و مادر او را نهی کردند) نگرانش کند و در کاهش اعتماد به نفس او تأثیر بگذارد. اضطراب، پریشانی، ترس و عدم اعتماد به نفس روز به روز در او رشد می کند و هر روز بیشتر از روز قبل می شود.
این ترس در همه جا همراه کودک تا بزرگی هست که مورد تأیید قرار نگیرد انگار می خواهد برای دیگران زندگی کند. دیگر به این نگرانی ها عادت کرده باشد، به طوری که جزئی از وجودش شده باشد. این روند سالیان ادامه پیدا می کنه تا اینکه کودک اگه به سن بلوغ برسه، اندامش رشد می کنه و تغییراتی در درونش ایجاد می شود و کمتر می تونه رفتارهایش را کنترل کند. بیشتر وقت و انرژی اش را صرف تطبیق دادن خودش با دنیای اطرافش می کند.
کودکی که زمانی سرشار از شور زندگی بود، حالا وجودش مملو از ترس و شک و دودلی و عدم اعتماد به نفس شده بود. متأسفانه مدت ها بود که دوران بی خیالی و بالا رفتن از نردبان ها و هیجانات به پایان رسیده بود. (پس باید کمی هیجان و ماجراجویی با عقل و منطق در زندگی باشد برای کسب تجربه)
«قواعد بازی»
حالا منظور ما از مثال این کودک چیست؟
شما تجربه های متفاوت و گوناگونی را در زندگی کسب کرده اید و یا احتمالا در یک فرهنگی متفاوت با آنچه که من داشته ام و در آن بزرگ شده ام رشد پیدا کرده اید. (هر کس با هر فرهنگی بزرگ می شود باید به هم احترام بگذاریم) ولی تمام ما این دوران کودکی را داشته ایم و آن را سپری کرده ایم. مَنِ وجودی شما از مهارت ها و تجربیاتی که در زندگی کسب کرده اید و نیز تأثیراتی که اطرافیان بر روی شما داشته اند شکل گرفته است. تمام این موارد در یک جا جمع شده و از شما چیزی ساخته است که الان هستید. ما در هنگام زندگی بسیاری از نکات مثبت و منفی وجود خود کسب کرده ایم. (ولی قابل تغییر هستیم). به طور مثال، زمانی که داشتم بزرگ می شدم، پدرم از اینکه در حین رانندگی راه را برای رانندگان پشت سرش باز می کرد تا از کنار او رد شوند و به راه خود ادامه دهند و در عوض آنها هم هیچ تشکری از او نمی کردند ناراحت و عصبی می شد. زمانی که گواهی نامه گرفتم و پشت فرمان نشستم، احساس کردم که من هم به طور ناخودآگاه همان رفتاری را می کنم که قبلا دیده بودم. منظورم عادت ها و عکس العمل ها نیستند، بلکه بحث بر سر عکس العمل هایی است که رفتار والدین بر زندگی ما می گذارد.
بعضی از والدین از این نگرانند که بچه های خود را خیلی اذیت می کنند. دائم در حال بازی هستند و یک جا ساکت نمی نشینند و به شدت شلوغ و پر جنب و جوش هستند. آنها مدام فرزندان شان را کنترل می کنند و چشم از آنها بر نمی دارند. هر کدام از این رفتارها ممکن است در یک مقطعی از زندگی برای ما اتفاق اتفاده باشد و نتیجه ی برخورد والدین با این رفتارها خجالتی شدن بچه را در پی دارد و این دقیقا مدرکی است که برای تشخیص که ما الان داریم.
روی صحبت من با شما والدین است که باید زندگی خود را سر و سامان دهید. هنگامی که برخی از رفتارهای مان را به صورت عادت در درون مان ایجاد شده مورد بررسی قرار می دهیم، به این نتیجه می رسیم که شاید این گونه رفتارها ارثی است و از طریق والدین به ما رسیده است!!
برای بسیاری از افراد این اولین گام برای ایجاد تغییر و تحول در درون خودشان است.
چرا که آنها می توانند با تمام قوا کارها را به سبک و روش خودشان انجام دهند.
حتما به عنوان یک پدر و یا مادر متوجه شده اید که رفتارها و عادت های تان چه تأثیری بر روی فرزندان تان خواهد داشت، بنابراین کارهایی را که انجام می دهید زیر ذره بین قرار دهید و بدانید که چه کاری می کنید. به نظرم تا جایی که به بچه ها مربوط می شود، آنها را به حال خود رها نکنید. برای آنکه فرد مفیدی در دنیا باشیم، باید یاد بگیریم که چگونه خودمان را در یک مسیر درست و قابل قبول قرار دهیم. به هر حال من فکر می کنم که ما می توانیم توازنی بین آموزش و تربیت بچه ها و نیز سازگار کردن آنها با محیط جامعه ایجاد کنیم. به طوری که به احساسات و عواطف و خصوصیات فردی و درونی آنها لطمه ای وارد نشود.
انتظارات والدین از فرزندان شان باید مطابق با سن آنها مورد بررسی قرار گیرد. به عنوان مثال، یک بچه ی 7 ساله باید بتواند به مدت 2 ساعت ساکت و آرام در رستوران بنشیند و غذا بخورد. اما یک کودک نو پا به این دلیل که انرژی زیادی در درونش نهفته است نمی تواند یک جا ساکت بنشیند و این کاملا طبیعی است. چرا که کودک نو پا می خواهد جهان اطرافش را کشف کند و از همه چیز سر در بیاورد و توجه دیگران را به خود جلب کند. اگر ما او را از این کار منع کنیم، تنها راهی که می تواند توجه دیگران را جلب کند این است که شروع به جیغ و داد کند. شاید بعضی از بزرگترها از این دید به این سر و صداها نگاه کنند که این بچه تربیت درستی نداشته است. در صورتی که شرایط ایجاد شده باعث ناآرامی بچه شده است. زیرا در این سن بچه ها نمی توانند مقصود خود را به درستی بیان کنند و هنگامی که طرف والدین خود تحت فشار قرار می گیرند، برای آنکه مخالفت خود را اعلام کنند، شروع به جیغ و داد می کنند. اما پدر و مادر و اطرافیان تصور می کنند که او درست تربیت نشده است. این گونه رفتارها باعث می شود که بچه ها احساسات و نیازهای خود را در درونشان سرکوب کنند (نباید احساسات سرکوب بشه حتی اشتباه هم انجام بدند باید احساسات بروز پیدا کنه تا تجربه خودشون کنند و خودشون به نتیجه ی درست برسند) و آنها را ابراز نکنند. این عمل در اغلب اوقات منجر به ایجاد عدم اعتماد به نفس در بچه ها می شود. در این گونه مواقع والدین حق انتخاب دارند: آنها می توانند هر آنچه را که در محیط اطرافشان می گذرد بررسی کنند و آن را با شرایط سنی و نیازهای فرزندان شان مقایسه کنند و در نهایت آنچه را که مطابق سن و نیاز فرزندان شان است فرا گرفته و به آنها یاد بدهند.
یا اینکه انعطاف پذیر باشند و خودشان را با تمام خواسته ها و نیازهای فرزندان شان سازگار کنند. البته این به معنای آن نیست که به فرزندان شان باج دهند. اما اگر بدانیم نیازهای بچه ها متناسب با سن آنها تغییر می کند به نکته ی بسیار مهمی رسیده ایم، چرا که بچه ها با استفاده از توانایی هایی که در هر سن کسب می کنند می توانند با دیگران ارتباط برقرار کنند و مقصود خود را بیان نمایند. اگر بتوانیم با احساسات فرزندان مان رابطه برقرار کنیم، در مراحل بعدی زندگی آنها نیز راحت تر می توانیم خواسته ها و نیازهای عاطفی آنها را درک کنیم.
::))
خدایا شکر پدر و مادر سلامت هستند همیشه سایشون بالا سرم باشه
کتاب زندگیت را سر و سامان بده
پیت کوهن
مرضیه احمدی زاده
:: موضوعات مرتبط:
انواع کتاب ,
کتاب مهارت زندگی ,
,
:: برچسبها:
کتاب ,
مهارت زندگی ,
انواع کتاب ,
:: بازدید از این مطلب : 158
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0